
Spruchbild größer anzeigen
وردکی عاینک آفتابی سیاه به چشم خود کرد دید بچه اش از آن طرف میایه پچه اش که نزدیک شد .... شرق سیلی را در رویش زد بچه اش گفت چرا میزنی پدر؟؟؟ گفت تو ای وقت شب اینجه چی میکنی ....... بچه اش گفت پدر عاینکهایت را پس کو ... عانکهایش را که پس میکنه باز شرق ده گوش بچه اش میزنه ..بچه اش گریه کنان میپرسه باز چرا زدی .... گفت تو از دیشو تا حالا اینجه چی میکردی